بسم ربّ الشّهداء والصّدیقین
مثنوی «انتقام» تقدیم بهتمامی شیعیان و منتظران راستین حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف
بِسم رَبِّ الفاطمه، یاس کبود – نقطۀِ غمبارِ پرگار وجود
سینه میسوزد زِ داغِ فاطمه – سوز و سازی تا ابد بی خاتمه
کوچه و یاسِ غریب و اشک و آه – ضربِ سیلی، کَرده نیلی، رویِ ماه
شیعه از این غم کُجا یابد خلاص؟ – بینِ دیوار و دری، جا مانده یاس
دست و بازو بسته حیدر را نگاه – پُشتِ دَر میاُفتد از پا خَسته ماه
غرقه در خون با علی سازد وِداع – آن حَرَم را کرده با جانش دفاع
بی مزار و بینشان ، بانوی عشق – یارِ غمخوار علی در کویِ عشق
شیعه یعنی داغِ زهرا داشتن – با علی شوقِ علم برداشتن
شیعه یعنی یک مزار بینشان – سینه از سوزِ ولا آتشفشان
شیعه یعنی، بینهایت بیکَسی –همچو زهرا بر علی دلواپَسی
شیعهایم و قومِ عاشقپیشهام – اهل مهر و منطق و اندیشهایم
چون سعودیها نه ایم از اهلِ کین – بادهنوشیم از خُم عینالیقین
ما ز نسل آرشیم و گیو و طوس – کِی هراسیم از هجومِ اشکبوس
روم و تازی، ترک و تاتار و عرب – نام ایران از شکوه آرد به لب
تخمۀِ رستم زِ نسل زالِ زَر- کِی کُند از جنگ با ظالم حذر
رَخشِ ما را بار دیگر زین کنید – آن نشانِ کاوه را آذین کنید
کاویانی، کو درفشِ پُر غرور – تا برافرازم به لشکرگاهِ نور
آریایی لشکری حیدر خُروش – آمده خون در رگ آنان به جوش
ای کمانگیران کمانها زه کنید – یاوری باید که با کاوه کنید
ای سپاه آرش و گودرز و گیو – کعبه را باید گرفت از دست دیو
کعبه تا کِی بندیِ ضحاکها – جویِ خون تا کِی روان بر خاکها
از یمن تا کِی بخیزد اشک و آه – تا به کِی گوید علی دردش به چاه
دستوپا تا کِی زند در خون دمشق – سر به نیزه تا کِی از مردانِ عشق
عالمی آشفته از جورِ سعود – جاری از خونِ شهیدان گشته رود
صعده صنعا، حَجه، فوعه تا حلب – گشته از ظلم سعودی جان به لب
حیدری باید کُند فتحِ ریاض – پس بگیرد از سعودیها حجاز
هم علمداری چو عباسِ علی –همچونان قاسم سلیمانی یَلی
تا بهصف سازد سپاهِ شور و شِین – با نوایِ یا لثارات الحسین
شیعه مردان آبروداری کنید – کربلا برپاشده کاری کنید
کُنج خانه اِی زپا بنشسته ها – عهد یاری با ولایت بستهها
وقت آن شد تا علمداری کنید – نهروان را با علی یاری کنید
کعبه را باید گرفت از اَهرِمَن – فتحِ مکه باید از سَمتِ یمن
کربلایی گشته برپا در میان – یا لثارات الحسین ای شیعیان
محشری اِی عاشقان بر پا کنید – انتقامِ سیلی زهرا کنید
در میان بربسته باید ذوالفقار – همچو حیدر بر شهادت بیقرار
تیغ باید تا که رویارو زنیم – چون علی بر عَبدُوَد هِی هو زنیم
با سعودی این مُدارا تا به کِی؟—دست و بازو بسته ما را تا به کِی
اذنمان ده حضرت سید علی – مکه گیریم از برایت ای ولی
ایخوشا اندر پیات خواندن نماز – با سلیمانی پس از فتحِ حجاز
با خراسانی علم بردارها – یا لثارات الحسین، عمارها
گِرد حیدر مجمع یاران بَسی – یار صادق چون ابوذر کو کَسی؟
اَینَ عمار آن به لب آورده پیر – یاریِ یاران به او بَس گشته دیر
همچو اَشتَر جانبهکف بنهاده کو؟ – کرده نوش از خُم، غدیری باده کو؟
نهروان را با علی عمار کو؟ – چون نمر آن شیخ سر بر دار کو ؟
لشکری باید همه عمارها – تا سعودی را کِشد بردارها
ای قمر رویان علمداری کنید – با ولی در کربلا یاری کنید
انتقامِ آن رُخ نیلی کنید – هم قصاص او که زد سیلی کنید
او که از سر معجر زهرا کشید – او که خونِ قلبِ حیدر را چِشید
قومِ من از او بگیرید انتقام – او که آتش زد به عاشورا خیام
قومِ من باید همه مُختار شد – با وَلی باید علم بر دارشد
ای زنسل کاوهها باید قیام – ظُلم ضحاکان بگیریم انتقام
نعره هر ذره زند، «منصور اَمِت» – آمد از سمتِ خدا دستور، «اَمِت»
انتقام از آنکه پهلو را شکست – دست و بازویِ علی از کینه بست
انتقامِ آنکه زد بر فرقِ عشق – بر اسارت برده زینب را دمشق
انتقامِ آن سهساله یاس را – انتقامِ حضرتِ عباس را
شیعه مردی کو به پا خیزد به عشق؟ – تا که یار آید یمن را چون دمشق؟
تا بگیرد انتقام فاطمه – تا دهد بر رنجِ شیعه خاتمه
از سعودیهایِ فرتوت و خرفت – انتقام ای شیعیان باید گرفت
یا لثارات الحسین اِی یارها – فتح مکه باید اِی اَحرارها
هان زِ جا خیزید ابوذر وارها – مکه تا گیریم از این کفتارها
از سعودیها بگیریم این تقاص – انتقام از آنکه زد سیلی به یاس
آنکه فرقِ حیدری را چاک کرد – بی کفن مولایِ ما در خاک کرد
آن شکسته عهد و پیمان غدیر – او که ناموسِ علی را بُرد اسیر
خون به جوش آمد به رگهامان وَلی – اذنِمان ده حضرت سید علی
تا بگیریم از سعودیها حجاز – بیرقت در مکه آریم اهتزاز
سینه مالامال درد است ای دریغ – باده نوشد حَنجرم از لعلِ تیغ
شیعه را باید بخیزد لشکری – تا نمیرد راه و رسمِ حیدری
تا بگیریم از سعودی مکه را – تا برانیم آلِ شیطان از حرا
جانِ زهرا یاس سیلی خوردهات – مادرِ وقت جوانی مردهات
جانِ یاسِ پشت در اُفتادهات – قَد کمانِ دل به حیدر دادهات
ای پریشانخاطرت شام و عراق – یوسف زهرا دگر بس کن فراق
کِی شود تا در سحرگاهِ حجاز – پرده از رخ افکنی یکسو به ناز
کِی شود در مسجد الاحرامِ یار – خود بگویی سَر شد آخر انتظار
کِی شود بانگ اَنَالمهدی زَنی – ریشۀِ ظلمِ سعودی را کَنی
دلپریشانم، وَلی را یار کو؟ – چون سلیمانی، ابوذر وار کو؟
ای بهظاهر با علی یاران بَسی – یارِ صادق چون ابوذر کو کَسی؟
کو علمداری چو اَشتَر اهلِ عشق – تا بگیرد با سلیمانی دمشق
دلپریشانم ولی را فتنهها – کُهنه یارانش کُنند او را رها
گو رهایت کُهنه یاران آورند – فتنهها با تو هزاران آورند
گر رَها گردی میان تنها و تک – با تو میمانم، جگرخونِ فدک
با تو عماری خوشا ای پیرِ عشق – تا بگیری مکه را همچون دمشق
ای تَشیُع را علم بگرفته دست – کربلا برپا کنی مارا خوش است
ای رُخت آیینۀ حیدر نما – یا لثاراتَ الحسین اِی پیرِ ما
از نیام آور برون تیغ دودَم – بیرقِ سرخ حسینی کن عَلَم
اذنمان ده بر جهادِ با سعود – او که معجر از سر زهرا گُشود
از سعودی تا بگیریم انتقام – ذوالفقارت را برون کش از نیام
ای خراسانی «اَمِت» این آل پست – آنکه از کین پهلوی زهرا شکست
نادر اِی در ظُلمتِ اسکندری – ای منافق دشمنِ پیغمبری
وعدۀِ حق را مگیرش سَرسَری – میزنم کوسِ تو از رسواگری
ای نمک را در فساد آورده غَرق – ای به فرعونی شده ظالم به خَلق
حُکم حق را بر تو جاری میکنیم – غرقه در نیلت به خاری میکنیم
به امید ظهور حضرت یار …
وَسَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ
سحرگاه یکشنبه ۲۰ دیماه ۱۳۹۴ – منصور نظری