دیدار خادمیاران رضوی تهران با خانواده شهدای عاشورای خونین مشهد
همزمان با سالروز عاشورای خونین سال ۷۳ در مشهد، خادمیاران کانونهای خدمت رضوی استان تهران با خانوادههای معظم شهدای این حادثه دیدار کردند.
به گزارش خبر شهر از شبکه خادمان رسانه ای کانون های خدمت رضوی استان تهران ؛ به مناسبت سالروز حادثه انفجار خونین حرم مطهر رضوی و شهادت ۲۷ نفر از عزاداران حسینی، جمعی از خادمیاران رضوی تهران به نمایندگی از تولیت آستان قدس رضوی با حضور در خانواده معظم این شهدای گرانقدر دیدار و از مقام شامخ آنان تجلیل کردند.
این مراسم در معیت پرچم متبرک رضوی و ذکر صلوات خاصه زینت گرفت و با سوگواری اباعبدالله الحسین علیه السلام، توسط ذاکرین اهل بیت علیه السلام همراه بود و در ادامه گفتوگویی با خانوادههای شهدا درخصوص لحظه حادثه انفجار بمب در حرم مطهر رضوی انجام شد.
آخرین دیدار مادر و فرزندی
همسر شهید احمد صفرخانی از نحوه شهادت همسر و فرزندش در جریان بمب گذاری حرم امامرضا(ع) به خادمیاران گفت: «همسرم ارادت عجیبی به امامرضا(ع) داشت و ما هر سال به زیارت امام میرفتیم و در سال ۱۳۷۳ زمینی تهیه کرده بودیم تا برای خانواده منزلی بسازیم، همسرم پیشنهاد داد ابتدا به زیارت امامرضا(ع) برویم سپس برای ساخت خانه اقدام کنیم.
۳۰ خرداد و روز عاشورا، آخرین روز سفر ما به مشهد بود و بعد از ظهر آن روز قصد بازگشت به تهران را داشتیم، ظهر عاشورا برای زیارت ضریح مقدس امامرضا(ع) رفتیم و همسر و پسرم به سمت آقایان رفتند. دقایقی بعد پسرم را از پشت شیشه دیدم که او به من گفت: ما زیارت کردیم شما چطور؟ گفتم: ما هنوز نه! و در همین لحظه انفجار رخ داد و من دیگر همسر و فرزندم را ندیدم و در جریان بمبگذاری همسر و پسر ۱۰ سالهام به شهادت رسیدند».
آقا همسرم را طلبید
همسر شهید رضا خباززاده از آن حادثه جانسوز با سوزی که در صحبتها داشت، اینگونه سخن گفت:« همسرم اول هر ماه به حرم جهت زیارت امام رضا(ع) مشرف می شد و بیشتر اوقات با هم بودیم اما آن سال دخترم ۴ ماهه بود و گرمای آخر خرداد بود و همسرم گفت شما نیایید که بچه گرمازده می شود و خودش به تنهایی رفت.
موقع رفتن همسرم از ما حلالیت طلبید گفتم در این چندسال زندگی جز خوبی کاری از شما ندیدیم و شما ما را حلال کنید و بعد از اینکه غسل زیارت انجام داد خودش به فرودگاه رفت.
ما هرسال تاسوعا و عاشورا در قم بودیم و آن سال امام رضا(ع) طلبید که آقا رضا همراه تعدادی از دوستان بازاری به مشهد بروند و تنها خدا میداند که آن روز و این چندین سال چه اتفاقی افتاد و بر ماچه گذشت».
آرزوی شهادت
یکی دیگر از همسران شهدا که خواست گمنام باشند به ارادت خاص همسرش به امام رضا علیهالسلام اشاره کرد و در ادامه گفت:« حدود ۱۵ نفر از اعضای خانواده و اقوام، ایام محرم به حرم مطهر امام رضا علیهالسلام مشرف شدیم و شب تاسوعا همسرم تا صبح روز عاشورا در حرم ماند و عزاداری کرد و من و فرزند کوچکم در منزل بودیم.
همسرم همیشه در صحبتهایش به شهید شدنش اشاره میکرد و ما هم با لبخند می گفتیم وقتی جنگی نیست کجا میخواهی شهید شوی.
تا اینکه صبح عاشورا همان سال بود که همسرم با عجله به منزل آمد و سریع غسل زیارت کرد و با هم برای زیارت به حرم رفتیم تا عصر به شهر خودمان برگردیم و من همراه بچه ۳ ماههای در صحن انقلاب نشستیم و همسرم با برادران و چند نفر از اطرافیان نزدیک ضریح رفتند.
برادر همسرم میگفت در حرم فاصله نزدیکی با همدیگر داشتیم و در حال قرآن خواندن بودند که بمب منفجر میشود و بر اثر اصابت شدید تکههای بمب بر بدن همسرم اصابت میکند و همان موقع شهید میشود طوریکه براثر شدت جراحت پیکرش قابل شناسایی نبود در حالیکه هیچ کدام از اطرافیان همسرم آسیب ندیده بودند و هنگام عصر عاشورا تنها کسی که برنگشت همسرم بود.
همسر شهید از اینکه این شهدا در مظلومیت هستند و کسی از آنها سراغی نمیگیرد و یادمانی برای آنها نیست، گلایه داشت اما گفت: ما ارادت خاصی به امام رضا(ع) داریم و عنایت خاص ایشان را در زندگی دیدهایم».
آقا معلم خوش قول هنوز هم کنارم هست
همسر شهید رضا آقاجانی نیز در ماجرای آن روز این چنین گفت:« روز عاشورای ۳۰ خرداد سال ۷۳ بود که خواستیم از منزل خارج شویم و همسرم گفت صبر کن تا غسل روز عاشورا را انجام دهم و بعد به منزل مادرم که در نزدیکی حرم بود، رفتیم و همسرم به زیارت رفت و قرار شد عصر برگردد که با پدرم به هیئت بروند.
حدود ساعت ۲:۲۷ دقیقه بعدازظهر ناگهان صدای مهیبی آمد و تلویزیون را روشن کردیم و متوجه شدیم که انفجاری در حرم اتفاق افتاده و پدرم وقتی به منزل آمد و سراغ همسرم را گرفت گفتیم برمیگردد و تا شب منتظر بودیم.
ساعاتی گذشت و خبری از او نشد و تا نیمه شب دنبال او میگشتیم تا او را پیدا کنیم چون مدارک شناساییاش همراهش نبود، تا اینکه از شدت خستگی حدود ساعت ۲ شب یک لحظه خوابم برد و همسرم را با لباسی تمیز و مرتب در خواب دیدم و بهاو گفتم:« رضا! تو کجا رفتی؟ فکر نمیکنی من نگرانت میشوم؟ و او فقط میخندید».
صبح به بنیاد شهید رفتیم و گفتند تصاویر شهدا را آوردند که شناسایی کنید و پدرم برای شناسایی وارد شد اما نتوانست پیکر او را شناسایی کند و با اصرار خودم وارد شدم و وقتی عکس او را دیدم از موهایی که در سفر حج کوتاه کرده بود و تازه داشت بلند میشد و لباسی که دانش آموزانش برای روز معلم برای او خریده بودند و به تن داشت، توانستم او را بشناسم.
همسرم شغل معلمی داشت و خیلی خوش قول، مذهبی و منظم بود و حدود یک ماهی بود که از سفر حج برگشته بودیم و هم اتاقیهای همسرم تعریف می کردند که آقا رضا پشت قبرستان بقیع چقدر گریه میکرد و چه اشکهایی میریخت و آقا رضا انتخاب شده بود.
آن سال تشییع باشکوهی برای ۲۷ شهید عاشورایی برگزار شد و با طی این سالها با اینکه جسم او اینجا نیست اما در زندگی کمک حال ماست و همسر شهیدم را کنارم حس میکنم».