ای شیخِ به خون نشسته از عشق -ای قامتِ تو شکسته از عشق
بـِسـم ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ و الصِّـدیقیــن مثنوی «حدیث رنج» تقدیم به شیخ رنجکشیده شیخ ابراهیم یعقوب زکزاکی روحانی مظلوم شیعه و رهبر جنبش اسلامی نیجریه که وی و خانوادهاش به دست دژخیمان وهابی به جرم حُب علی (ع) و در اوج مظلومیت به خاک و خون کشیده شدند افتاده عَرَب به دامِ صَهیون – از تیغِ […]
بـِسـم ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ و الصِّـدیقیــن
مثنوی «حدیث رنج» تقدیم به شیخ رنجکشیده شیخ ابراهیم یعقوب زکزاکی روحانی مظلوم شیعه و رهبر جنبش اسلامی نیجریه که وی و خانوادهاش به دست دژخیمان وهابی به جرم حُب علی (ع) و در اوج مظلومیت به خاک و خون کشیده شدند
افتاده عَرَب به دامِ صَهیون – از تیغِ سقیفه میچکد خون
از ظُلم ستارههای داوود – سوزد دلِ عاشقان چُنان عود
از مکر وهابیان و موساد – مردانِ سَحَر، اسیرِ بیداد
رو کرده سقیفه سامِری را – تا ره بزند پیمبری را
خنجر زده پُشتِ حیدری را – بگرفته جهان ستمگری را
شُد کرب و بلا ز نو مُکرَّر – بر نیزه دوباره میرود سَر
شوریده سری ز حُبِّ حیدر – غرقابۀِ خون و پاره پیکر
از جُرم و گناهِ بیگناهی – گردیده روان به نیزه ماهی
در مَقتلِ نینوایِ دیگر – شد غرقهبهخون رُخی منوَّر
شیخی ز قبیلۀِ شقایق – بر آلِ علی، همیشه عاشق
از فتنۀِ قوم شبپرستان – گردیده اسیر ظُلم پَستان
قومی سَلَفی به نامِ اسلام – بنشانده میان کعبه اَصنام
از فتنۀِ قومِ شبنشینان – آشفته زِمام دین و ایمان
ضحاکِ سعودیِ وهابی – افکنده جهان به مَنجلابی
بگرفته زفاطمه فَدَک را – بر زخمِ علی زند نمک را
از فتنۀِ او، سپاهِ دِژخیم – بگرفته رَهِ سَحَر، پُر از بیم
مردان سَحَر به دست ضحاک – غلتیده میانِ خون، جگر چاک
شب بسته رَهِ سحر به ظُلمت – بنموده سپاهِ فتنه را خط
با آلِ علی فتاده آن دَر – لبتشنه به خونِ پاکِ حیدر
بر گردنِ شیخِ مَحرَمِ یار – افکنده زِ کینه حلقۀِ دار
شب بسته به کینِ حَق کمر را – آتش زده خانۀِ سَحَر را
حرمت بشکسته شیخِ حق را – بنموده حلال، هر رَهَق را
ای شیخِ به شب کشیده خنجر – ای شیعۀِ فاطمیِ حیدر
آورده به پا تو کربلایی – ای مُرشد راهِ روشنایی
خونین شده روی و مویت ای شیخ – آتش بگرفته کویت ای شیخ
ای عشقِ علی گُناه و جُرمت – بشکسته سقیفه از تو حُرمت
ای خرقه به تن نموده از نور – سردارِ سپاهِ عشقِ منصور
ای راهیِ کربلایِ پُر دَرد – دردا که زپا بیفتی ای مرد
ای شیخِ به خون نشسته از عشق – ای قامتِ تو شکسته از عشق
دانم که زِ شب تو بیهراسی – دلدادۀ عشقِ آلِ یاسی
ای شیخ زکی تو مهربانا – هستی به ابد همیشه مانا
تو رهروِ راه مرتضایی – بر کرب و بلای او رضایی
ای غرقهبهخون سلام بر تو- از فاطمیون سلام بر تو
بَر پیکرِ غرقه خون و چاکت – بر جسمِ کشیده رویِ خاکت
ای کرده بهحق قیام ای شیخ – بر بیکسیَات سلام ای شیخ
ای گشته اسیرِ جهل ِتکفیر – بر پاره تَنَت سلام ای پیر
چشمان تَرَت به رنگ باران – آتش زدهای به قلب یاران
بر کرب و بلای خانِدانت – بر کُشتنِ پارههای جانت
بر غرقهبهخونیات سلامم – آتش زده داغ تو کلامم
آن دیده که بر تو خون نگرید – بیگانه بُوَد زِ قومِ احمد
ای بیکَس و یارِ مانده تنها – ای پیرِ اسیرِ اهرمنها
اسطورۀِ استقامتی شیخ – بر پا زِ غمت قیامتی شیخ
یارانِ سَقیفه در کمینت – خونین بکشیده بر زمینت
آغوش بلا گشوده بازت – جاریشده خون ز جانمازت
خون میچکد از نگاهت ای شیخ – شب کرده کمین، به راهت ای شیخ
دردا که شکسته قامتی شیخ – بشکسته دل از اهانتی شیخ
زان رو که تو اهل روشنایی – بر کرب و بلا تو مبتلایی
از پا منشین که اهل نوری – از ظلمت و جورِ شب تو دوری
شب کرده زکینه قصدِ جانت – آتش زده فتنه آشیانت
ای اهلِ وفا و عشق و ایمان – ای کرده فدایی وَلا جان
خصمت نکُند زِ کُشتَنَت سود – ای رنگِ نگاهِ تو غَمآلود
ای بوده شهادت آرزویت – پُرکرده علی ز مِی سَبویت
سَرکِش تو شرابِ عاشقی را – بر ما بِنَما شقایقی را
ای اسوۀِ صبر و استقامت – ای غرقه به خاک و خون، سلامت
دنیا نه تو را توان فریبَد – بردار بلا سَرَت چه زیبَد
تو لایقِ کربلایِ نوری – نوشیده زِ بادۀِ ظهوری
داغِ تو نشسته بر دلِ ما – ای سَروِ سهی مَیُفت از پا
بر نیزه سرت اگرچه دارند – سَرنیزه تو را به تن ببارند
بینی تو اگر هزار مِحنت – دانم ندهی تو تن به ذلت
ای کرب و بلا نموده بر پا – دانم نکنی ز مرگ پَروا
آزاده و سَرو قامتی تو – لبتشنۀ بر شهادتی تو
خَصمَت نکُند زِ کُشتَنَت سود – هستی تو خلیل او چو نمرود
کی کشته تویی که جاودانی – سرمستِ شرابِ آسمانی
خون میچکد از هلال رویت -آتش زده اهلِ فتنه کویَت
ای شیخ کشیده شب تو را بَند – اولاد تو را به کینه کُشتَند
مردانه زِ امتحان برون آ – در محضرِ عشق، غرقه خون آ
دیدیم رُخَت که غرقِ خون است- شیخا بدنت که لالهگون است
خون گریه کند ز غصه و درد – پیرِ شُهدا ،به یادت ای مرد
دانی که سزایِ عاشق این است – تقدیرِ گُلِ شقایق این است
عیسی صفتی، صلیب بر دوش – وز بادۀِ فاطمی کنی نوش
از رنج و بلا نَکِشتهای سَر – سَر داده نوایِ حق به منبر
یارانِ تو را به خون کشیدند – از خانه تو را برون کشیدند
حرمت زتو چون علی شکستند – مردان تو را گلوله بستند
ای شیعۀِ آشنایِ با درد – از پا منشین سُلالۀِ مرد
از کینه و جورِ ظلمِ شبگیر – دردا که زپا بیفتی ای پیر
نیمهشب ۲۴ آذرماه ۱۳۹۴ –منصور نظری